ماهانماهان، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 18 روز سن داره

پسر بابا

تولد ماهان گلی مامانی.............هورااااااااااااااااااااا

مامانی تروخدا ببخش که دیر آپ کردم وبتو   جمعه ٢٢ اردیبهش تولدت بود همه اومده بودن خیلی خوش گذشت   کلی کادر گیرت اومد بابابزرگ و مامان بزرگ ........برات یه بلوز شورت خوشکل آورده بودن وای نمی دونی وقتی پوشیدشیون چقد ذوق می کردی......هورااااااااااااااااااااااا   بابا بزرگ و مامان بزرگ ( مامان بابای ، بابایی)‌.............برات یه ماشین خوشکل آورده بودن ........هوراااااااااا   آراد کوچولو (پسر عمو جمال )..........برات یه تی شرت و شلوارک آورده بودن...............هوراااااااااااا   سارینا و فاطیمت (دخترای عمو مراد ) ...........برات یه ماشین گنده آورده بودن .............هوراااااااااااااا   ...
25 ارديبهشت 1391

خودم برایت می گویم.......

هديه به توئي كه بسيار دوستت ميدارم به آرامي و با درنگ بخوان ...خودم برايش مي‌گويم چند روز پيش دختر كوچولوي سه ساله‌ي يكي از دوستانم كه اومده بود خونه ي ما با ديدن سوسك در آشپزخانه ما ذوق كرد و جلو رفت تا با دست كوچكش سوسك را ناز كند مامانش گفت خونه جديدمون پر از سوسك بود وقتي اين به دنيا آمد براي اين كه اذيت نشه هر روز رفتيم با سوسكها حرف زديم و بازي كرديم. آورديم و آن‌ها را شريك كرديم در روزمرگي‌هايمان گفتيم قانون خانه را عوض كنيم طوري كه سوسك ديگر باعث چندش و وحشت و ناآرامي ما نباشد ولي من چه؟؟هنوز... ترس هاي كودكي ام پا برجاست ناخوابي هاي من و شنيده هايي از ديو و غول كاش بيشتر از صورت مهربان خدا مي گفتند ==============...
9 اسفند 1390

داستان های جغله رو حتما بخونید...............

جغله و غول سرزمین تنبلی     اول مهر بود ‚ روز آغاز مدرسه ‚ كوچولوهاي 7 ساله همه با اشتياق اولين روزهای مدرسه رو پشت سر ميگذاشتند.در ميان اين بچه ها پسر بچه اي بود كه مثل بقیه هم سن و سالاش وقتی از مدرسه به خونه ميرسيد از اتفاق هايي كه در مدرسه برايش افتاده بود براي بابا و مامانش شروع به تعريف ميكرد. تمام صحبت هاي پسر كوچولو در مورد يكي از همكلاسيهاش به اسم جغله بود ‚ پسر بچه اي بازيگوش و تنبل كه بسيار شيطون و بلا بود . بقدري شيطنت هاي جغله براي باباي پسر كوچولو جالب بود كه وقتي از سر كار به خونه ميومد ‚ بي صبرانه انتظار ميكشيد تا پسرش از مدرسه بياد&nb...
6 دی 1390

شب یلدا....

اخـــر پــــايـيـز شــد ، هــمه دم مـي زنـنـد از شمـردن جــــوجه ها ...! روي تـخـتــت امـــشب ، بــــشمار ، تــعداد دل هــايي را كـــه بــدست آورده اي . . . و در ازاي آن بــــشمار ، تــعداد دل هــايي را كـــه شكــانـده اي . . . بــــشمار ، تــعداد لــبخند هـايي كه بر لب دوستـــانـت نــشانـده اي . . . و در ازاي آن بــــشمار ، تــعداد لــبخند هـايي كه با رفتار هايت از لبانشان مـحو كــرده اي . . . بــــشمار ، تــعداد اشــك هـايي كه از سر شوق و غم ريخته اي . . . و در ازاي آن بــــشمار ، تــعداد اشــك هـايي كه بــاعث و بــانـي اش تـــــو بوده اي ... فـــصل زردي بــــود ، تو چقدر ســـبـز بوده اي ...؟! جــــوجـــه هــا را بـــعدا...
30 آذر 1390

درد دل های نی نی کوچولوها

مامانی اینو تو نی نی سایت یک از خاله گذاشته بود .... خیلی قشنگ بود دلم نیومد نزارمش اینجا خدا به ما انگشت داده – مامان ميگه،«باچنگال غذابخور» خدا به ما صدا داده – مامان ميگه،«جيغ نزن» مامان ميگه،«كلم بخور،حبوبات و هويج بخور» ولي خدا به ما هوس بستني شيره‌اي داده خدا به ما انگشت داده – مامان ميگه،«دستمال بردار» خدا به ما آب گل آلود داده – مامان ميگه،«شالاپ شولوپ نكن» مامان ميگه،«ساكت باش،خوابه بابات» اما خدا به ما درسطل آشغال داده كه ميشه باهاش شترق صدا داد خدا به ما انگشت داده – م...
27 آذر 1390

از شیر گرفتن ماهان........

ماهان جونم با امروز 4 روزه که دیگه شیر مامانو نمی خوری ... توی این 4 روز اصلا مامانی رو اذیت نکردی تازه کلی هم خوش اخلاق بودی آخه زیادی به شیر وابسته نبودی ...بخاطر همین خیلی راحت تونستی ترکش کنی .... توی این دوران از شیر گرفتن یه دندون جدیدم در آوردی دندون آسیاب سمت چپ بالا .... خدا رو شکر ایشاالله مامانی بتونه بجاش چیزای خوشمزه تری برات بخره یا درست کنه..   قربون اون چشمای خوشکلت برم..........
20 آذر 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به پسر بابا می باشد